ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
میگن یه مدت که تو زندگیت نباشه، یه مدت که تو زندگیش نباشی، کم کم محو میشین از خاطر هم... دیگه همهچی کمرنگ میشه: حضورتون، اهمیتتون، حتی خطوط چهرهتون، حتی قیافهتون... دیگه کمکم حتی اسم همو فراموش میکنین، دیگه به خاطرتون نمیاد توی زندگی هم بودین.
چی دارن میگن؟ چی میدونن از «حضور» عشق توی یه زندگی؟
اینهمه مدت گذشته... درسته که بهنظر میاد دیگه توی زندگی من نیستی، ولی برای من مثل یه قندی که حل شده توی چای زندگیم...همونقدر شیرین، همونقدر تأثیرگذار، همونقدر خواستنی... تو تکتک ذرات وجودم حضور داری و هرلحظهمو شیرین کردی؛ حتی اگه دیگه بودنت به چشم بقیه نیاد، من که میدونم هستی.
من حتی گاهی توی خواب، رد نفسهات رو روی پوستم حس میکنم...
هیچوقت برام غریبه نبودی... هرگز برام غریبه نمیشی
مرور خاطرات
مرور خاطرات
مرور خاطرات
۴۰ ساعت زندگی ناب
مرور خاطرات
مرور خاطرات
مرور خاطرات
اولین دیدار
مرور خاطرات
مرور خاطرات
مرور خاطرات
بهشت آغوشت
عطر نفسهات
باور عشق
مرور خاطرات
مرور خاطرات
مرور خاطرات
پنج بعدازظهر
مرور خاطرات
لرزش دستام
لرزش تنم
ازم پرسید آخرین جملهای که از کسی که دوستش داشتم شنیدم چی بوده...
گفتم؛ و بعد... یک دنیا حسرت موند و خاطره... و عشق و عشق و عشق
عشق جاویدان
امروز دلتنگیت راه گلومو بسته بود... امروز دلتنگیت داشت خفهام میکرد... به عکست خیره شدم...