-
تنها دلیل، خودِ تویی
یکشنبه 8 تیر 1399 23:31
اینو اینجا مینویسم، چون تو رؤیاهام هنوز به اینجا سر میزنی... اینو اینجا مینویسم، چون انقدر سرشاری از مهر که میدونم از شادیام شاد میشی... اینو اینجا مینویسم، چون تنها کسی هستی که دلم پر میکشه که خبر موفقیتی که یه روزی پیشبینی کرده بودی و منتظرش بودیم رو بهت بدم... اینو اینجا مینویسم، چون اگه هیچکس هیچوقت...
-
khatereh
یکشنبه 4 اسفند 1398 22:58
khatereh
-
آخرهفتهای به رنگ معجزه
دوشنبه 30 دی 1398 07:40
دیدی معجزه شد؟ دیدی صدای قلبمو شنید؟ وگرنه چی شد که دنیا رو داد بهم؛ که لبخند رو دوباره نشوند روی لبهام؛ که هزارباره عاشقم کرد؟ حالا بخواد یه لشکر، یه دنیا بیان جلو روم وایسن و یکصدا بگن عشق تو قصههاست، بگن توهمه، بگن هوسه و زودگذر، اصلن بگن فراموش میشه... بذار بگن... بذار هرچی میخوان بگن... من که میدونم... من که...
-
قول و قرار
یکشنبه 29 دی 1398 16:06
گفته بودم تا وقتی منو بخونی، مینویسم...
-
چقد تنهایی نامرده
جمعه 27 دی 1398 17:42
توی این روزای بیپناهی، که غصهها آوار شدن رو زندگیم، چای نوشیدم و باطعمش روزایی رو بهیاد آوردم که بودنت، تنها پناهم بود و حرف زدن باهات، تنها آرامشم ؛ و باز با عطر یادت تا بهشتِ آرامش رفتم...
-
یادگاری
پنجشنبه 26 دی 1398 23:49
-
با یه دنیای بیلبخند
دوشنبه 23 دی 1398 21:55
امروز، بعد از پنج ماه، جرأت کردم برم و یادگاریای روزای با هم بودنمون رو ببینم... عجیب بود که قلبم اینهمه هیجان رو تاب آورد و از تپش نایستاد... دونهدونهشونو بااحتیاط تو دستام گرفتم، مبادا جای دستای مهربونت از روشون پاک شه... یه دستبند و یه گردنبند... یه آویز کلید... لیوانی که از محبتت لبریزه... ماسهای که به خاطر...
-
تا ابد چشم به راهتم
دوشنبه 23 دی 1398 21:07
فکر کنم تا ابد هرجا که برم چشمام دنبال ردی از نگاهت و آهنگی از صدات باشه... توی هرجمعی، توی هر عکس دستجمعیای، دنبال چشمات میگردم... درست همونطور که اون روز قشنگ، همون روز اولین دیدار چشمام همهجا دنبالت میگشت...
-
مثل یه تیکه جواهرِ کوچیکِ ارزشمند
جمعه 20 دی 1398 09:11
حضوری کوتاه، خاطراتی همیشگی
-
حتی توی خواب
چهارشنبه 18 دی 1398 22:27
اگه بدونی چقدر نگرانتم اگه بدونی چقد منتظر یه خبر، حتی یه خبرِ یک کلمهای ازتم که بیای و فقط بگی «خوبم» و من خوب بشم که بدونم دنیات رنگیه که بدونم دلت شاده که بدونم چشمات هنوز میخندن
-
رؤیا بود...
پنجشنبه 12 دی 1398 21:07
چندشب پیش، دوباره خوابتو دیدم... چند شب پیش، دوباره چشماتو دیدم... گیرم توی رؤیا، گیرم با یه دنیا فاصله... مهم اینه که انقدر واقعی بود، انقدر نزدیک بود که تا همین امروز جرأت نکردم ازش بنویسم... نه اینکه نخوام؛ ننوشتم تا باورم نشه دیدنِ دوبارهی چشمات فقط یه خواب بود...
-
جاری هستی تو خاطراتم
چهارشنبه 11 دی 1398 01:34
سال نو مبارک باشه برات عشق جاودانم
-
منی که به داشتنِ گاه و بیگاهِ رنگ نگاهت توی خواب هم راضیم
یکشنبه 1 دی 1398 22:24
هزار بار دیگه دوریتو طاقت میارم... هزار بار دیگه عشقم رو فقط همینجا گوشهی قلبم برای خودم نگه میدارم... کاش فقط بدونم یهجایی زیر همین طاقِ کبودِ آسمون، خوشبخت و آروم و خوشحالی.
-
بلندترین شبهای من، شبهای با تو بودن بود
شنبه 30 آذر 1398 16:08
میگن یه مدت که تو زندگیت نباشه، یه مدت که تو زندگیش نباشی، کم کم محو میشین از خاطر هم... دیگه همهچی کمرنگ میشه: حضورتون، اهمیتتون، حتی خطوط چهرهتون، حتی قیافهتون... دیگه کمکم حتی اسم همو فراموش میکنین، دیگه به خاطرتون نمیاد توی زندگی هم بودین. چی دارن میگن؟ چی میدونن از «حضور» عشق توی یه زندگی؟ اینهمه مدت...
-
میدونم تو هم به یادمی
یکشنبه 24 آذر 1398 17:01
مرور خاطرات مرور خاطرات مرور خاطرات ۴۰ ساعت زندگی ناب مرور خاطرات مرور خاطرات مرور خاطرات اولین دیدار مرور خاطرات مرور خاطرات مرور خاطرات بهشت آغوشت عطر نفسهات باور عشق مرور خاطرات مرور خاطرات مرور خاطرات پنج بعدازظهر مرور خاطرات لرزش دستام لرزش تنم
-
یک جمله، سه کلمه، دنیا دنیا حرف
شنبه 16 آذر 1398 22:32
ازم پرسید آخرین جملهای که از کسی که دوستش داشتم شنیدم چی بوده... گفتم؛ و بعد... یک دنیا حسرت موند و خاطره... و عشق و عشق و عشق عشق جاویدان
-
همیشه با تو
دوشنبه 4 آذر 1398 15:59
امروز دلتنگیت راه گلومو بسته بود... امروز دلتنگیت داشت خفهام میکرد... به عکست خیره شدم...
-
چشم من، لبریز خوابت
سهشنبه 28 آبان 1398 21:26
هرشب قبل از خواب، خاطراتمون رو مرور میکنم... تکتک خاطراتمون شیرینن. اونقدر شیرین که حتی در این حجم حجیم غم نبودنت، لبخند میاره رو لبام... یه لبخند به وسعت خواب، یه لبخند به اندازهی همهی نداشتنت... به اندازهی همهی نبودنت تو این روزا... هر شب قبل از خواب، خاطراتمون رو مرور میکنم... لبخند میزنم، چشمامو میبندم به...
-
مهرت
شنبه 11 آبان 1398 07:19
مهربونیات، خالصانه بود... نابترین محبتی که تو عمرم دیدم... اینو از عمق قلبم، با جاریترین احساس روحم درکش کردم... و هرروز بیشتر به این باور میرسم. جانجانم بهترین بودی با من عزیز دلم
-
آخرین پناهگاه
شنبه 13 مهر 1398 23:00
چقدر خوبه که اینجا رو دارم... یه روز فکر میکردم اینجا رو به تو هدیه دادم، با تمام حرفای دلم که توش میگم، با همهی احساسم... ولی امروز اینجا شده پناهم، شده آغوشت برای دلتنگیام... شده خلوت من و یاد تو... چقدر خوبه که اینجا رو دارم. چقدر خوبه که اینجا، رد پای حضورت توی زندگیم، مثل تمام روزای آشنایی پررنگه...
-
وای که چقدر ندارمت
یکشنبه 7 مهر 1398 15:38
من تورو به اندازهی لحظهلحظهی نداشتنت دوست دارم
-
سهم من از تو
شنبه 30 شهریور 1398 23:12
دیگه با من نیستی؛ ولی زندگیم هنوز طعم با تو بودن میده
-
هنوز هم تویی که بهمجرأت پرواز میدی
دوشنبه 18 شهریور 1398 08:22
دیشب خوابتو دیدم... بعد از بیست و نه روز بالاخره اومدی به خوابم... بهم جرأت دادی باز هم بیام اینجا و برات بنویسم... حتی اگه دیگه حرفامو نخونی...
-
تو خداحافظی میکنی از دنیای پرواز و من... خداحافظ آسمان آبی من
دوشنبه 21 مرداد 1398 21:19
نامش بیمانند بود، درست مثل خودش، مثل رنگ چشمهایش... روزی که رفت، آسمان ابری نبود، باران نمیبارید، ولی قلبم هزار تکه شد، یکی برای من ماند و باقی همه را با خود برد، و من با همان تکه که ماند، هنوز دوستش داشتم.
-
امشب، آخرین موسیقی تو و من
دوشنبه 21 مرداد 1398 19:58
تمام لحظههام پر شده از این آهنگ و دیدن ویدئوی زیبا و پرمفهومش... همهی زندگیم شده این آهنگ و میسپرمش به تو بذار عشقمون که با یه موسیقی شروع شد، امشب با این موسیقی جاودان بشه... unintended muse
-
عمر کوتاه حس خوشبختی زیر پوست لحظههام
دوشنبه 21 مرداد 1398 17:44
انگار خوشبختیای رو از دست دادم که هیچوقت متعلق به من نبود...
-
امشب دلم برای همهی عاشقای دور از هم تنگ شده
یکشنبه 20 مرداد 1398 21:47
فاصله یعنی میخوام و نمیشه فاصله یعنی این دنیا که بینمون ایستاده فاصله یعنی از اینجا که هستم تا تپش قلبم فاصله یعنی حرفایی که به گوشِت نمیرسه فاصله یعنی صدات که نمیشنوم فاصله یعنی نزدیکترینم، عزیزترینم فاصله یعنی یک کلمه فاصله یعنی این روزا
-
دلریخته
شنبه 19 مرداد 1398 21:41
یادته یه روزی بود، نه خیلی دور، که بادیدن پیامت دستام از شوق میلرزید؟ حالا لرزش دستام موندگار شده، شده یه یادگاری عزیز از عشق تو...
-
یه روزایی مثل امروز، که حتی سایهها هم پنهانند
شنبه 19 مرداد 1398 15:13
گاهی به یه سایه نگاه میکنی، یا وقتی که به آسمون خیره میشی. اینجور وقتها فقط داری «هیچ» رو میبینی، «هیچ» رو، «تهی» رو، «بی» مطلق رو؛ و توی این «هیچ»، «همهچیز» هست. این روزا، دنیای من «بی» تو، همون سایهست، همون آسمونه... که نبودنت تمام دنیامو پر کرده؛ نبودنت شده «همهچیز»...
-
رؤیاهای من بیتو؟
دوشنبه 14 مرداد 1398 21:43
من که رؤیاهام بیحضورت، کم از وحشت کابوس ندارن...