-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 مرداد 1398 12:12
آخ که فقط تو میدونی این روزا چی داره میگذره بهم کی دیده دو نفر انقدر شبیه به هم باشن؟ کی دیده احساساتی تا این حد نزدیک بهم؟ اصن کی دیده عشقی اینقدر دوطرفه، عمیق، پایدار، همیشگی؟ این روزا که بهت فکر میکنم از همیشه بهت نزدیکترم، که انگار پیشمی؛ نه بهخاطر اینکه لحظهبهلحظه به یادتم، به خاطر اینکه با تمام وجودم تو...
-
حجم دلتنگی، به وسعت چشمات
جمعه 11 مرداد 1398 21:42
من نمیخوام به نداشتنت عادت کنم؛ نمیخوام نبودنت بشه برنامهی هرروزم؛ قرار من با دلم این نبود؛ تو که میدونی که من هیچوقت زیر قول و قرارم نزدم.
-
حالا من امشب، از جنس واژه
پنجشنبه 10 مرداد 1398 23:08
تا روزی که منو بخونی، مینویسم...
-
به لطافت خاطرههای شیرین
سهشنبه 8 مرداد 1398 20:52
تو با من توی این شهر قدم نزدی و من قدم به قدمش با حضورِ تو خاطره دارم...
-
من که عزم دیار عشقو کردم...
سهشنبه 8 مرداد 1398 08:11
زندگی چقدر ملایم و لطیف جریان داره، مثل یه رودخونهی کم عمق ولی جاری که پا زدی بهش؛ که چارهای نداری جز اینکه ازش بگذری، که بیتفاوت به دلتنگیات، فارغ از جداییهای ناگزیر جریان داره...
-
یه یادگاریِ کوچیک، از یه عشقِ پرشور و هیاهو
دوشنبه 7 مرداد 1398 21:04
میدونی... من فقط دارم ذرهای از عشقم رو تو صفحههای اینجا برات جا میذارم.
-
حتی اگه تو روزهای من نباشی، تو هنوز برام عینِ معجزهای
دوشنبه 7 مرداد 1398 20:11
چقدرخاطراتم با تو، لبریز از لبخنده... با ردِ عطر همون خندههاست که دارم این روزا رو سر میکنم؛ من اینجوری حتی به دلتنگیم رنگ شادی میزنم...
-
تو که رؤیا؛ توی خوابم اومدی، توی خوابم رفتی
شنبه 5 مرداد 1398 06:57
من خواب دیدم تو رو توی خواب دیدم رفتی هردو با هم رفتین میخندیدین قلبم از رفتنت آتیش گرفت قلبم با خندههات آروم شد من موندم من همونجا پشت پنجره موندم
-
مثل نگاهِ یه پرنده، وسطِ یه جادهی شلوغ
چهارشنبه 2 مرداد 1398 16:32
من الان تو رو میخوام که بیای و بهم بگی همهچی درست میشه...
-
شادمانهترین تصویر
شنبه 29 تیر 1398 07:43
برگهای پاییزی توی جاده، بیهراس و رها، خودشون رو جلوی ماشینای رهگذر پرواز میدن و میرقصن و میرقصن... تکتکشون ایمان دارن که آسیب نمیبینن؛ میشینم توی آغوشِ گرم و امنِ خاطرات قشنگی که برام ساختی، قلبم رو جلوی احساسات عاشقانهات آزادانه پرواز میدم و تمام وجودم از شادیِ حضورت تو لحظههام به رقص درمیاد؛ من هم مثل همون...
-
با داشتنت، دنیا دیگه هیچی بهم بدهکار نیست
پنجشنبه 27 تیر 1398 07:40
عطر نفسهات روی بدنم، خوشبوترین عطری که داشتم؛ فرصت زندگی با تو، خوشیمنترین دورانی که داشتم؛ بوسههای تو روی موهام، زیباترین آرایشی که داشتم؛ و خودت، توی قلبم، ماندگارترین عشقی که داشتم.
-
با تو همیشه شاعرم
چهارشنبه 26 تیر 1398 18:30
منو صدا میکنی و همنامِ زیباترین گلها میشم؛ صدات میکنم و با جان گفتنت، جانِ تازه میگیرم؛ منو میبوسی و از عطر نفسهات خوشبو میشم؛ میبوسمت و طعم بوسههات، بهشتیام میکنه؛ دستهات رو بذار تو دستام تا حسِ آتشینِ گرمای وجودت به یادم بیاره دلیل خوشبختیام رو: داشتن صدات، بوسههات، دستهات... چشمهات، آسمان
-
معجزهی صدایت
دوشنبه 24 تیر 1398 08:02
دیشب برای اولین بار صداتو شنیدم، آره... انگار برای اولین بار... من گرمای صدات رو دیشب برای اولین بار لمس کردم؛ گرمایی که پشت حرفات بود، همون گرمایی که به کلمهبهکلمهی حرفات روح میده و منو دوباره و دوباره زنده میکنه. من باید صدات رو قاب کنم، تو یه قاب زیبا از جنس مهربونیِ قلبت و بذارمش یه گوشهی قلبم، برای روزهای...
-
حس خوب با تو بودن
شنبه 8 تیر 1398 03:14
کافیه کنارت راه برم، دستم تو دستات باشه، تا بتونم تحسین رو تو نگاه تمام رهگذرا ببینم و حسرت و غبطه رو تو نگاه تمام اونایی که دوست داشتن جای من بودن؛ حتی اونایی که از من زیباترن، سروقدترن، شادابترن... ولی تو کنارشون راه نمیری، ولی دست تو توی دستاشون نیست، ولی هیچوقت دست تو دور کمرشون رو نگرفته، ولی پناه و آرامششون...
-
شوق تماشا کردنت، ماندگار
پنجشنبه 6 تیر 1398 21:02
مثل یه تابلوی نقاشی هستی، با ظریفترین جزییات ، میتونم ساعتها بنشینم و نگاهت کنم و محو وجودت بشم، وجودی که هر روز که ازش میگذره مثل شراب، باارزشتر میشه برام...
-
دوباره مینویسمت...
سهشنبه 21 خرداد 1398 07:30
باورم نمیشه اینهمه مدت اینجا ننوشتم... باورم نمیشه چطور طاقت آوردم هر روز از تو ننویسم... ولی انقد روند پیشآمد اتفاقا سریع بود که فرصتی برای تکرارشون نبود... و چه خوشحال و خوشبختم که تو با قلب مهربونت، توی لحظه لحظهشون حضور داشتی. انگار گاهی باید به اتفاقها هم زمان داد، صبر کرد تا تهنشین بشن، زلال بشن و بعد ازشون...
-
تکرارناپذیرترین اتفاق
شنبه 24 فروردین 1398 07:56
و «تو» بهترین اتفاق بودی در زندگی من...
-
تا وقتی مهتاب به عشقمون میتابه
جمعه 23 فروردین 1398 08:25
خوشبختم؟ به اندازهی تعداد نفسهام؛ با هر طلوع، تا وقتی با فکر آغوشت به خواب میرم؛تو لحظهلحظهی رؤیام... خوشحالم؟ با هر لبخندت؛ به اندازهی هرنگاهت... این خوشبختی و خوشحالی رو با برق نگاه تکرار میکنم؛ و بعد در صمیمیت آغوشت گم میشم و توی گوشِت واژههایی رو زمزمه میکنم که برای عاشقا هرگز تکراری نمیشن: دوستت دارم...
-
رؤیاهام، جنس بلور
سهشنبه 20 فروردین 1398 09:36
گفتم میشه بیای بهخوابم؟ گفتی بخیر عزیز جانم و بعد، خوابم رو پر از نور و رنگ و موسیقی کردی وقتی بیدار شدم هنوز بوی عطرت رو از رؤیاهام نفس میکشیدم بهم نشون دادی وقتی توی رؤیا میشه بر تقدیر پیروز شد، بیداری رو باید به شیرینیِ رؤیا زندگی کرد.
-
همه عشقی و امید
سهشنبه 20 فروردین 1398 08:56
عمر غصههام به اندازهی فاصلهی سکوت بینمونه گفتم و باز هم میگم و هزاربار دیگه هم تکرار میکنم... هرکسی باید یکی مثل تو توی زندگیش داشته باشه تا بشه گفت خوشبختی رو زندگی کرده.
-
بهشتِ خیالِ آغوشت
دوشنبه 19 فروردین 1398 10:56
مثل هروقتی که خستهام از اتفاقا، مثل وقتایی که فکرای بیهوده فرسودهام میکنه، مثل همیشه که جز تو کسی حرفای قلبمو نمیشنوه ولی فاصلهها قدرتشون بیشتره؛ مثل همهی این وقتا، پناه میبرم به خیال... خیالی جنسش لطافت مخمل خندههات، رنگش آروم ناتمام چشمات؛ اینکه تو باشی... من باشم... ساحل ساحل، سکوت باشه... نسیم نسیم، آرامش...
-
دلتنگترینم برای آغوشت
دوشنبه 19 فروردین 1398 08:12
فقط در آغوش عشق تو این شب بیانتها امن و آرام میشه...
-
هرجا باشم، لحظهبهلحظه، بهیاد چشمای مهربونتم
یکشنبه 18 فروردین 1398 20:02
آقای خوشتیپ و محترمی که درست وایسادی تو مرکز روزها و روزمرگیهام... فقط خواستم بگم میدونستی دو بیست مین هرز؟ فکر نکنی حواسم نیستا...
-
شوقِ خواندنت همیشگی
یکشنبه 18 فروردین 1398 09:22
جذابترین، پرمعناترین، تکرارنشدنیترین و بیانتهاترین کتابی برایم... فروتن و باطمأنینه، متین و پرآرامش؛ و تنها یک نگاه، یک نگاه گرم و عمیق کافیست برای غرق شدنم در مفهوم بیکران وجودت. من باحرارت، برگ به برگ میخوانمت؛ تشنهی فهمیدنت، ظرافت روحت را از بین حرفهایت درک میکنم و با شوق، هرروز و هرروز، کلمه به کلمه زبان...
-
که فراق تو مبدل شده باشد بهوصال
چهارشنبه 14 فروردین 1398 23:17
بهترین عیدی، تو روز عیدِ تو و من، جانجان و پرواز
-
سرمست از نوازش سرانگشت کلامت
سهشنبه 13 فروردین 1398 18:22
شما میدونستی بامحبتترینی؟ اصلن حواست هست که محبتی که توی دلته رو با عاشقانهترین کلمهها و به بهترین شکل ابراز میکنی؟ شما میدونستی حرفای قشنگی که به من میزنی هی میشن جوونههای سبز و لطیف و کوچولوی عشق که توی قلبم پا میگیرن؟ میدونستی با همین حرفها، تمام وجود منو همرنگ چشمات کردی؟
-
که معنای تازه میبخشد
دوشنبه 12 فروردین 1398 19:24
مثل نقطه برای حرف مثل حرف برای کلمه مثل کلمه برای صحبت مثل صحبت برای همکلامی مثل همکلامی برای دلبستگی مثل دلبستگی برای عاشقی مثل عاشقی برای زندگی ... مثل عشقِ تو برای من
-
آینههای روبرو
دوشنبه 12 فروردین 1398 08:06
خودم رو تو آینه نگاه میکنم... انگار که اونور آینه تو نشسته باشی و با زیباترین چشمای دنیا، با عمیقترین نگاه آسمون منو نگاه کنی و با نگاه و لبخندت مثل همیشه منو تحسین کنی... دستم رو فرو میکنم تو موهام، لبخند میزنم به جانجانِ اونطرفِ آینه و دوباره میشم پرغرورترین عاشق دنیا...
-
کنار تو باور میکنم که...
یکشنبه 11 فروردین 1398 09:22
هنوز هم میشه شاد بود، هنوز هم میشه با پرواز برگ و شکوفههای رها در باد چرخید و رقصید و رقصید... زندگی هنوز هم زیباست وقتی میشه چشمها رو بست، به یک سیب سبز تازه گاز زد و طراوت یک آفرینش رو با وجود خود همآغوش کرد... هنوز هم میشه به آسمون خیره شد و پشت ابرهای تکهتکه رو تا عمق بینهایت دید... زندگی هنوز هم زیباست وقتی...
-
با تو، با حضورت، در پناهت
دوشنبه 5 فروردین 1398 09:20
با تو، من میشوم زیباترین ملکه؛ تکیه میزنم به باشکوهترین تخت ؛ حکمرانی میکنم در بیانتهاترین قلمرو عشق؛ با تو، زیباترینم... با تو، هرچه دارم باشکوه است... من با تو، تا ابد عاشقم...