پرواز در آسمان آبی

پرواز در آسمان آبی

این وبلاگ، مخاطبِ خاص داشت... جان‌جانم، به تو از تو می‌نوشتم. اینجا خونه‌ی عشقمون بود که هر روز یه حسِ نابِ جدید توش متولد می‌شد... این وبلاگ از این پس به‌روز نمی‌شود
پرواز در آسمان آبی

پرواز در آسمان آبی

این وبلاگ، مخاطبِ خاص داشت... جان‌جانم، به تو از تو می‌نوشتم. اینجا خونه‌ی عشقمون بود که هر روز یه حسِ نابِ جدید توش متولد می‌شد... این وبلاگ از این پس به‌روز نمی‌شود

نگاهت

نگاهت، مهر دارد، احساس و نور و عشق را یکجا دارد... در نگاهت می‌شود لبخند را دید، می‌شود لطافت را، مهربانی را لمس کرد... نگاهت، لبریزست از پرمعناترین ناگفتنی‌های دنیا؛ چطور از برقِ نگاهت بنویسم وقتی نگاهت، زبانِ مشترکِ ‌پررمز و رازِ ماست، که فقط تو و من می‌دانیم معنایش را... که اگر همه‌ی عمر محروم شویم از همصحبتی با هم، یک نگاه کافی‌ست برای گفتن تمام ناگفته‌ها... در نگاهت پرسه می‌زنم و هر روز بیشتر از روز پیش به زیباییِ نگاهت ایمان می‌آورم.

چشمهایت

چشمهایت، اقیانوسِ من است... مجذوبِ رنگ سبز-آبی‌اش می‌شوم و با شوق، در نمناکی‌اش غرق می‌شوم؛ اقیانوسِ بی‌کرانِ چشمهایت، قرار و آرامم می‌دهد... من با چشمهای تو و در چشمهایت زلال می‌شوم.

چشمهایت، کهکشانِ من است... کهکشانی از نور و ستاره، که انعکاس تمام زیبایی‌های دنیا را یکجا دارد...

وای از چشمهایت... وای از رنگ چشمهایت...

برای دوست داشتنت دلیل نمی‌خواهم...

به دنبال دلیل نیستم برای دوستت داشتن وقتی که با شنیدن صدات تپش قلبم تندتر از همیشه میشه...

همین برام کافیه که میشه برای آینده‌ رؤیاهای ابریشمی بافت.

برای تو که جانی و جهانی

برای کسی که خودش جان من است و چشمهایش، جهانم...