پرواز در آسمان آبی

پرواز در آسمان آبی

این وبلاگ، مخاطبِ خاص داشت... جان‌جانم، به تو از تو می‌نوشتم. اینجا خونه‌ی عشقمون بود که هر روز یه حسِ نابِ جدید توش متولد می‌شد... این وبلاگ از این پس به‌روز نمی‌شود
پرواز در آسمان آبی

پرواز در آسمان آبی

این وبلاگ، مخاطبِ خاص داشت... جان‌جانم، به تو از تو می‌نوشتم. اینجا خونه‌ی عشقمون بود که هر روز یه حسِ نابِ جدید توش متولد می‌شد... این وبلاگ از این پس به‌روز نمی‌شود

رؤیا بود...


چندشب پیش، دوباره خوابتو دیدم... چند شب پیش، دوباره چشماتو دیدم... گیرم توی رؤیا، گیرم با یه دنیا فاصله... مهم اینه که انقدر واقعی بود، انقدر نزدیک بود که تا همین امروز جرأت نکردم ازش بنویسم... نه اینکه نخوام؛ ننوشتم تا باورم نشه دیدنِ دوباره‌ی چشمات فقط یه خواب بود...

منی که به داشتنِ گاه و بی‌گاهِ رنگ نگاهت توی خواب هم راضیم


هزار بار دیگه دوریتو طاقت میارم... هزار بار دیگه عشقم رو فقط همینجا گوشه‌ی قلبم  برای خودم نگه می‌دارم... کاش فقط بدونم یه‌جایی زیر همین طاقِ کبودِ آسمون، خوشبخت و آروم و خوشحالی.


بلندترین شبهای من، شبهای با تو بودن بود

 

می‌گن یه مدت که تو زندگیت نباشه، یه مدت که تو زندگیش نباشی، کم کم محو می‌شین از خاطر هم... دیگه همه‌چی کمرنگ میشه: حضورتون، اهمیتتون، حتی خطوط چهره‌تون، حتی قیافه‌تون... دیگه کم‌کم حتی اسم همو فراموش می‌کنین، دیگه به خاطرتون نمیاد توی زندگی هم بودین.

چی دارن می‌گن؟ چی می‌دونن از «حضور» عشق توی یه زندگی؟ 

اینهمه مدت گذشته... درسته که به‌نظر میاد دیگه توی زندگی من نیستی، ولی برای من مثل یه قندی که حل شده توی چای زندگیم...همونقدر شیرین، همونقدر تأثیرگذار، همونقدر خواستنی... تو تک‌تک ذرات وجودم حضور داری و هرلحظه‌مو شیرین کردی؛ حتی اگه دیگه بودنت به چشم بقیه نیاد، من که می‌دونم هستی.

من حتی گاهی توی خواب، رد نفسهات رو روی پوستم حس می‌کنم...

هیچوقت برام غریبه نبودی... هرگز برام غریبه نمی‌شی

می‌دونم تو هم به یادمی


مرور خاطرات

مرور خاطرات

مرور خاطرات

۴۰ ساعت زندگی ناب

مرور خاطرات

مرور خاطرات

مرور خاطرات

اولین دیدار

مرور خاطرات

مرور خاطرات 

مرور خاطرات

بهشت آغوشت

عطر نفس‌هات

باور عشق

مرور خاطرات

مرور خاطرات

مرور خاطرات

پنج بعدازظهر

مرور خاطرات

لرزش دستام

لرزش تنم