دیشب خوابتو دیدم... بعد از بیست و نه روز بالاخره اومدی به خوابم...
بهم جرأت دادی باز هم بیام اینجا و برات بنویسم... حتی اگه دیگه حرفامو نخونی...
نامش بیمانند بود، درست مثل خودش، مثل رنگ چشمهایش...
روزی که رفت، آسمان ابری نبود، باران نمیبارید، ولی قلبم هزار تکه شد، یکی برای من ماند و باقی همه را با خود برد،
و من با همان تکه که ماند، هنوز دوستش داشتم.
تمام لحظههام پر شده از این آهنگ و دیدن ویدئوی زیبا و پرمفهومش... همهی زندگیم شده این آهنگ و میسپرمش به تو
بذار عشقمون که با یه موسیقی شروع شد، امشب با این موسیقی جاودان بشه...
unintended muse