ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
امروز، بعد از پنج ماه، جرأت کردم برم و یادگاریای روزای با هم بودنمون رو ببینم... عجیب بود که قلبم اینهمه هیجان رو تاب آورد و از تپش نایستاد... دونهدونهشونو بااحتیاط تو دستام گرفتم، مبادا جای دستای مهربونت از روشون پاک شه... یه دستبند و یه گردنبند... یه آویز کلید... لیوانی که از محبتت لبریزه... ماسهای که به خاطر قدمهای عاشقانهمون، از هر جواهری برام باارزشتره... ردِّ جوهری که احساست رو با دستِ هنرمندت روی یه تیکه کاغذ موندگار کرده...
وای جانجانم... چطور پنجماه طاقت آوردم... من چطور دارم نبودنت رو طاقت میارم؟