خوشبختم؟ به اندازهی تعداد نفسهام؛ با هر طلوع، تا وقتی با فکر آغوشت به خواب میرم؛تو لحظهلحظهی رؤیام...
خوشحالم؟ با هر لبخندت؛ به اندازهی هرنگاهت...
این خوشبختی و خوشحالی رو با برق نگاه تکرار میکنم؛ و بعد در صمیمیت آغوشت گم میشم و توی گوشِت واژههایی رو زمزمه میکنم که برای عاشقا هرگز تکراری نمیشن: دوستت دارم...
عمر غصههام به اندازهی فاصلهی سکوت بینمونه
گفتم و باز هم میگم و هزاربار دیگه هم تکرار میکنم... هرکسی باید یکی مثل تو توی زندگیش داشته باشه تا بشه گفت خوشبختی رو زندگی کرده.
هنوز هم میشه شاد بود، هنوز هم میشه با پرواز برگ و شکوفههای رها در باد چرخید و رقصید و رقصید...
زندگی هنوز هم زیباست وقتی میشه چشمها رو بست، به یک سیب سبز تازه گاز زد و طراوت یک آفرینش رو با وجود خود همآغوش کرد...
هنوز هم میشه به آسمون خیره شد و پشت ابرهای تکهتکه رو تا عمق بینهایت دید...
زندگی هنوز هم زیباست وقتی میشه با چهچه سرخوش از عطر بهارِ سهرهها مست شد و عاشقی کرد.
«بهارم با تو زیباست»
مست از با هم بودن، برام حرف زدی؛ با جان حرفاتو شنیدم...
برات حرف زدم، خندیدی؛ چشمام محو تماشات، با شیطنت با ردیف صدف محصور بین لبخندت عشقبازی کرد...
چطور میشه دلبر و دلدار هر روز یه هیجان جدید برای دلرفتهاش داشته باشه؟