پرواز در آسمان آبی

پرواز در آسمان آبی

این وبلاگ، مخاطبِ خاص داشت... جان‌جانم، به تو از تو می‌نوشتم. اینجا خونه‌ی عشقمون بود که هر روز یه حسِ نابِ جدید توش متولد می‌شد... این وبلاگ از این پس به‌روز نمی‌شود
پرواز در آسمان آبی

پرواز در آسمان آبی

این وبلاگ، مخاطبِ خاص داشت... جان‌جانم، به تو از تو می‌نوشتم. اینجا خونه‌ی عشقمون بود که هر روز یه حسِ نابِ جدید توش متولد می‌شد... این وبلاگ از این پس به‌روز نمی‌شود

تو که رؤیا؛ توی خوابم اومدی، توی خوابم رفتی


من خواب دیدم

تو رو توی خواب دیدم

رفتی

هردو با هم رفتین

می‌خندیدین

قلبم از رفتنت آتیش گرفت

قلبم با خنده‌هات آروم شد

من موندم

من همونجا پشت پنجره موندم


با تو همیشه شاعرم


منو صدا می‌کنی و هم‌نامِ زیباترین گلها می‌شم؛

صدات می‌کنم و با جان گفتنت، جانِ تازه می‌گیرم؛

منو می‌بوسی و  از عطر نفسهات خوشبو می‌شم؛

می‌بوسمت و طعم بوسه‌هات، بهشتی‌ام می‌کنه؛

دستهات رو بذار تو دستام تا حسِ آتشینِ گرمای وجودت به یادم بیاره دلیل خوشبختی‌ام رو: داشتن صدات، بوسه‌هات، دستهات...

چشمهات، آسمان


شوق تماشا کردنت، ماندگار

مثل یه تابلوی نقاشی هستی، با ظریف‌ترین جزییات، می‌تونم ساعتها بنشینم و نگاهت کنم و محو وجودت بشم، وجودی که هر روز که ازش می‌گذره مثل شراب، باارزش‌تر میشه برام...