من خواب دیدم
تو رو توی خواب دیدم
رفتی
هردو با هم رفتین
میخندیدین
قلبم از رفتنت آتیش گرفت
قلبم با خندههات آروم شد
من موندم
من همونجا پشت پنجره موندم
منو صدا میکنی و همنامِ زیباترین گلها میشم؛
صدات میکنم و با جان گفتنت، جانِ تازه میگیرم؛
منو میبوسی و از عطر نفسهات خوشبو میشم؛
میبوسمت و طعم بوسههات، بهشتیام میکنه؛
دستهات رو بذار تو دستام تا حسِ آتشینِ گرمای وجودت به یادم بیاره دلیل خوشبختیام رو: داشتن صدات، بوسههات، دستهات...
چشمهات، آسمان
مثل یه تابلوی نقاشی هستی، با ظریفترین جزییات، میتونم ساعتها بنشینم و نگاهت کنم و محو وجودت بشم، وجودی که هر روز که ازش میگذره مثل شراب، باارزشتر میشه برام...