آقای خوشتیپ و محترمی که درست وایسادی تو مرکز روزها و روزمرگیهام...
فقط خواستم بگم میدونستی دو بیست مین هرز؟
فکر نکنی حواسم نیستا...
آغوشت، امنترین جایی که تا بحال تجربه کردم... آغوشت تکهای از بهشت... اینها همه شبیه یک رؤیاست که من میان بازوان تو گریه کردم، خندیدم، لذت بردم و بهخواب رفتم... جاییکه به این باور رسیدم که در آغوش تو، زمان بیمعناترینِ واژههاست، که در آغوشت میشود از تمام غصهها دل را رها کرد...
همآغوشیت، شبیه همدلیات، عجیبترین تجربه برای من...
دلت، آبیست، شبیه دریای آرامی که بدیها را در اعماقش غرق میکند و خوبیها را میرساند به ساحل. برای دلِ تو، کینه معنی ندارد، دلت دشمنی را نمیشناسد... زلال و پاک است مثل اولین کلامی که از تو شنیدم، مثل اولین سلام!