عشقت مثل یه جنگله، پر از پیچکهای وحشی؛ توی این جنگل پررمز و راز با خیالِ داشتنت پرسه میزنم و از کشف اینهمه حس قشنگ شگفتزده میشم.
عشقت مثل یه برکهی پر از آرامشه، که تو وجودش هیجان غوغا میکنه؛ کنار این برکه مینشینم و غرق در آرامش، از اینهمه زندگی که توش جریان داره سیراب میشم.
عشقت مثل برف یه صبح زمستونیه، پاک و بکر؛ چشمامو میبندم که خنکیش تا ابدیت در روحم نفوذ کنه و یادم بیاره چقدر زندگی رو دوست دارم.
عشقت مثل یه نسیم خنکه، پراز عطر بهار و سفر؛ خودمو تو مسیرش رها میکنم تا تمامم رو خوشبو کنه.
عشقت مثل بارونِ یه شب تابستونیه، هر قطرهاش پراز طراوت؛ زیر بارون قدم میزنم تا در معنیِ جدید زندگی تازه شم.
عشقت مثل یه اقیانوس خروشان و پرشوره، که در اعماقش آرامش موج میزنه؛ از ساحلش پا به آب میزنم و غرق میشم در سکوت و زیباییش.
عشقت مثل یه آسمونه، پر از ستاره؛ خیره میمونم به درخشش ستارههاش و وجودم پرنور میشه.
عشق تو برای من زندگیه، مثل نفس کشیدن، مثل خندیدن، مثل یه آغوش امن...
و من هنوز هم مؤمنم به معجزهی کلمه؛ که من هنوز هم باور دارم کلمات اگر همراه شوند با فشار دستی و تلاقی نگاهی، میتوانند دل را بلرزانند...
و تو، آشناترینی با رمز و راز واژهها... سادهترین واژهها با کلام تو نرم میشوند، دوباره شکل میگیرند و مثل سنگ میلیون ساله قیمتی میشوند.
گفتی امروزت پرانرژی، دلت شاد، لبت خندون...
و من، ثروتمندترینم با شنیدن آهنگ صدایت.
امروزم شد همه انرژی، دلم شاد شد، لبم خندید...
تو ماهِ منی...
شبهایی که بیتابم، شبهایی که بغض بیخبر میاد و غبار میشه و مینشینه رو قلبم، تو میشی مهتاب... اونقدر به قلبم میتابی تا بغضم بشه یه لبخند از جنس بلور...
توماهِ منی...
شبهایی که پرشورم، شبهایی که شادی رنگ میپاشه به قلبم، تو میشی هلال ماه... اونقدر با زیباییت دلبری میکنی که آهنگ خندههام بشه از جنس موسیقی آسمونی
تو ماهِ منی... تو مأمنی