پرواز در آسمان آبی

پرواز در آسمان آبی

این وبلاگ، مخاطبِ خاص داشت... جان‌جانم، به تو از تو می‌نوشتم. اینجا خونه‌ی عشقمون بود که هر روز یه حسِ نابِ جدید توش متولد می‌شد... این وبلاگ از این پس به‌روز نمی‌شود
پرواز در آسمان آبی

پرواز در آسمان آبی

این وبلاگ، مخاطبِ خاص داشت... جان‌جانم، به تو از تو می‌نوشتم. اینجا خونه‌ی عشقمون بود که هر روز یه حسِ نابِ جدید توش متولد می‌شد... این وبلاگ از این پس به‌روز نمی‌شود

شادمانه‌ترین تصویر


برگهای پاییزی توی جاده، بی‌هراس و رها، خودشون رو جلوی ماشینای رهگذر پرواز می‌دن و می‌رقصن و می‌رقصن...

تک‌تکشون ایمان دارن که آسیب نمی‌بینن؛

می‌شینم توی آغوشِ گرم و امنِ خاطرات قشنگی که برام ساختی، قلبم رو جلوی احساسات عاشقانه‌ات آزادانه پرواز می‌دم و تمام وجودم از شادیِ حضورت تو لحظه‌هام به رقص درمیاد؛ من هم مثل همون برگهای پاییزی ایمان دارم که عشق تو نه تنها آسیبی بهم نمی‌زنه، که تو لحظه‌های دلتنگی، آخرین پناهِ قلبمه.


با داشتنت، دنیا دیگه هیچی بهم بدهکار نیست

عطر نفسهات روی بدنم، خوشبوترین عطری که داشتم؛

فرصت زندگی با تو، خوش‌یمن‌ترین دورانی که داشتم؛

بوسه‌های تو روی موهام، زیباترین آرایشی که داشتم؛

و خودت، توی قلبم، ماندگارترین عشقی که داشتم. 


تکرارناپذیرترین اتفاق


و «تو» بهترین اتفاق بودی در زندگی  من...



تا وقتی مهتاب به عشقمون می‌تابه


خوشبختم؟ به اندازه‌ی تعداد نفس‌هام؛ با هر طلوع، تا وقتی با فکر آغوشت به خواب میرم؛تو لحظه‌لحظه‌ی رؤیام...


خوشحالم؟ با هر لبخندت؛ به اندازه‌ی هرنگاهت...


این خوشبختی‌ و خوشحالی رو با برق نگاه تکرار می‌کنم؛ و بعد در صمیمیت آغوشت گم میشم و توی گوشِت واژه‌هایی رو زمزمه می‌کنم که برای عاشقا هرگز تکراری نمیشن: دوستت دارم...


رؤیاهام، جنس بلور


گفتم میشه بیای به‌خوابم؟

گفتی بخیر عزیز جانم


و بعد، خوابم رو پر از نور و رنگ و موسیقی کردی

وقتی بیدار شدم هنوز بوی عطرت رو از رؤیاهام نفس می‌کشیدم


بهم نشون دادی وقتی توی رؤیا میشه بر تقدیر پیروز شد، بیداری رو باید به شیرینیِ رؤیا زندگی کرد.