پرواز در آسمان آبی

پرواز در آسمان آبی

این وبلاگ، مخاطبِ خاص داشت... جان‌جانم، به تو از تو می‌نوشتم. اینجا خونه‌ی عشقمون بود که هر روز یه حسِ نابِ جدید توش متولد می‌شد... این وبلاگ از این پس به‌روز نمی‌شود
پرواز در آسمان آبی

پرواز در آسمان آبی

این وبلاگ، مخاطبِ خاص داشت... جان‌جانم، به تو از تو می‌نوشتم. اینجا خونه‌ی عشقمون بود که هر روز یه حسِ نابِ جدید توش متولد می‌شد... این وبلاگ از این پس به‌روز نمی‌شود

که معنای تازه می‌بخشد


مثل نقطه برای حرف

مثل حرف برای کلمه

مثل کلمه برای صحبت

مثل صحبت برای هم‌کلامی

مثل هم‌کلامی برای دلبستگی

مثل دلبستگی برای عاشقی

مثل عاشقی برای زندگی

...

مثل عشقِ تو برای من


آینه‌های روبرو


خودم رو تو آینه نگاه می‌کنم... انگار که اونور آینه تو نشسته باشی و با زیباترین چشمای دنیا، با عمیق‌ترین نگاه آسمون منو نگاه کنی و با نگاه و لبخندت مثل همیشه منو تحسین کنی...

دستم رو فرو می‌کنم تو موهام، لبخند می‌زنم به جان‌جانِ اونطرفِ آینه و دوباره میشم پرغرورترین عاشق‌ دنیا...


کنار تو باور می‌کنم که...


هنوز هم میشه شاد بود، هنوز هم میشه با پرواز برگ و شکوفه‌های رها در باد چرخید و رقصید و رقصید...

زندگی هنوز هم زیباست وقتی میشه چشمها رو بست، به یک سیب سبز تازه گاز زد و طراوت یک آفرینش رو با وجود خود همآغوش کرد...

هنوز هم میشه به آسمون خیره شد و پشت ابرهای تکه‌تکه رو تا عمق بی‌نهایت دید...

زندگی هنوز هم زیباست وقتی میشه با چهچه سرخوش از عطر بهارِ سهره‌ها مست شد و عاشقی کرد.


«بهارم با تو زیباست»



با تو، با حضورت، در پناهت

با تو، من می‌شوم زیباترین ملکه؛

تکیه می‌زنم به باشکوهترین تخت ؛

حکمرانی می‌کنم در بی‌انتهاترین قلمرو عشق؛


با تو، زیباترینم...

با تو، هرچه دارم باشکوه‌ است...

من با تو، تا ابد عاشقم...



اولین برگه‌ی تقویم


فصل‌ها رو ورق می‌زنم و فکر می‌کنم قراره توی کدوم یکی از سیصد و شصت و چهار برگ باقیمونده از تقویم، هم‌قدمم بشی...