پرواز در آسمان آبی

پرواز در آسمان آبی

این وبلاگ، مخاطبِ خاص داشت... جان‌جانم، به تو از تو می‌نوشتم. اینجا خونه‌ی عشقمون بود که هر روز یه حسِ نابِ جدید توش متولد می‌شد... این وبلاگ از این پس به‌روز نمی‌شود
پرواز در آسمان آبی

پرواز در آسمان آبی

این وبلاگ، مخاطبِ خاص داشت... جان‌جانم، به تو از تو می‌نوشتم. اینجا خونه‌ی عشقمون بود که هر روز یه حسِ نابِ جدید توش متولد می‌شد... این وبلاگ از این پس به‌روز نمی‌شود

یه روزایی مثل امروز، که حتی سایه‌ها هم پنهانند


گاهی به یه سایه نگاه می‌کنی، یا وقتی که به آسمون خیره می‌شی. این‌جور وقتها فقط داری «هیچ» رو می‌بینی، «هیچ» رو، «تهی» رو، «بی‌» مطلق رو؛ و توی این «هیچ»، «همه‌چیز» هست. 

این روزا، دنیای من «بی» تو، همون سایه‌ست، همون آسمونه... که نبودنت تمام دنیامو پر کرده؛ نبودنت شده «همه‌چیز»... 


رؤیاهای من بی‌تو؟


من که رؤیاهام بی‌حضورت، کم از وحشت کابوس ندارن...

آخ که فقط تو می‌دونی این روزا چی داره می‌گذره بهم

کی دیده دو نفر انقدر شبیه به هم باشن؟ کی دیده احساساتی تا این حد نزدیک بهم؟ 

اصن کی دیده عشقی اینقدر دوطرفه، عمیق، پایدار، همیشگی؟

این روزا که بهت فکر می‌کنم از همیشه بهت نزدیکترم، که انگار پیشمی؛ نه به‌خاطر اینکه لحظه‌به‌لحظه به یادتم، به خاطر اینکه با تمام وجودم ‌تو قلبم حست می‌کنم. ما دوتا فکر کردنمون انقد شبیه به همه که حس  می‌کردم تو هم داری به همون چیزی که تو ذهن منه فکر می‌کنی و آرامش می‌گرفتم.

تو عجب قدرتی داری که با سه کلمه می‌تونی به روح تشنه و پژمرده‌ام بی‌دریغ شادابی تزریق می‌کنی

هیشکی جاتو نمی‌گیره تو قلبم

تو بهم نشون دادی هیشکی جامو نمی‌گیره تو قلبت... و من باز خوشبخت‌ترینم

حجم دلتنگی، به وسعت چشمات


من نمی‌خوام ‌به نداشتنت عادت کنم؛

نمی‌خوام‌ نبودنت بشه برنامه‌ی هرروزم؛

قرار من با دلم این نبود؛

تو که می‌دونی که من هیچ‌وقت زیر قول و قرارم نزدم.