زندگی چقدر ملایم و لطیف جریان داره، مثل یه رودخونهی کم عمق ولی جاری که پا زدی بهش؛ که چارهای نداری جز اینکه ازش بگذری، که بیتفاوت به دلتنگیات، فارغ از جداییهای ناگزیر جریان داره...
میدونی... من فقط دارم ذرهای از عشقم رو تو صفحههای اینجا برات جا میذارم.
چقدرخاطراتم با تو، لبریز از لبخنده...
با ردِ عطر همون خندههاست که دارم این روزا رو سر میکنم؛ من اینجوری حتی به دلتنگیم رنگ شادی میزنم...
من خواب دیدم
تو رو توی خواب دیدم
رفتی
هردو با هم رفتین
میخندیدین
قلبم از رفتنت آتیش گرفت
قلبم با خندههات آروم شد
من موندم
من همونجا پشت پنجره موندم