پرواز در آسمان آبی

پرواز در آسمان آبی

این وبلاگ، مخاطبِ خاص داشت... جان‌جانم، به تو از تو می‌نوشتم. اینجا خونه‌ی عشقمون بود که هر روز یه حسِ نابِ جدید توش متولد می‌شد... این وبلاگ از این پس به‌روز نمی‌شود
پرواز در آسمان آبی

پرواز در آسمان آبی

این وبلاگ، مخاطبِ خاص داشت... جان‌جانم، به تو از تو می‌نوشتم. اینجا خونه‌ی عشقمون بود که هر روز یه حسِ نابِ جدید توش متولد می‌شد... این وبلاگ از این پس به‌روز نمی‌شود

از عشق

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

همآغوشی سایه‌های تابان

من و تو شبیه دوتا خط موازی، از دوتا دنیا هستیم که به نظر میاد هیچ‌وقت نمی‌رسن بهم؛ ولی سایه‌هامون رو یه تیکه زمین بهشتی، زمینی به لطافت چمن تازه‌بارون‌خورده، زمینی از جنس رؤیای اولین صبح باهم بودن، هم‌آغوش و یکی شدن...

همینقدر برای یک عمر عاشق موندن کافیه، نه؟

آغوشت

آغوشت، امن‌ترین جایی که تا بحال تجربه کردم... آغوشت تکه‌ای از بهشت... این‌ها همه شبیه یک رؤیاست که من میان بازوان تو گریه کردم، خندیدم، لذت بردم و به‌خواب رفتم... جایی‌که به این باور رسیدم که در آغوش تو، زمان بی‌معناترینِ واژه‌‌هاست، که در آغوشت می‌شود از تمام غصه‌ها دل را رها کرد...

هم‌آغوشیت، شبیه همدلی‌ات، عجیب‌ترین تجربه برای من‌...

دلت

دلت، آبی‌ست، شبیه دریای آرامی که بدی‌ها را در اعماقش غرق می‌کند و خوبی‌ها را می‌رساند به ساحل. برای دلِ تو، کینه معنی ندارد، دلت دشمنی را نمی‌شناسد... زلال و پاک است مثل اولین کلامی که از تو شنیدم، مثل اولین سلام!

این دل‌بستگیِ بی‌زمان

هیچ ترسی از فردایی که شاید نداشته باشمت ندارم؛ با این همه داشتنت، مگه چنین فردایی هم آمدنی‌ست؟!؟! داشتنِ تو، در بُعد دیگه‌ای از زمان جاریه، داشتنت توی قلب من جاودانه و ابدی و همیشگیه، همونطور که قبل از داشتنت هم برای من بودی و برایت بودم...